من دست تهی دارم و تو دست نوازش
تو باغ گلی من که به جز خار ندارم
ای آنکه غمت ناز فروشد به دو عالم
در یاب که من غیر تو غمخوار ندارم
بیا که بی تو ندارم دگر قرار بیا
بیا که جان به لب آمد ز انتظار بیا
بیا که هجر تو از پا مر افکندای
بیا که بی تو،به من گشته کار زار بیا
گلی دارم که مست از بوی اویم
به غیر از او گلی دیگر نبویم
گل من نور چشمان رسول است
گل من زیب دامان بتول است
گل من در دو عالم بی نظیراست
خداوند تعالی را سفیر است
گل من اشرف خلق جهان است
گل من مهدی صاحب زمان است
اگر ظاهر شود از امر یزدان
از این گل می شود عالم گلستان
کلمات کلیدی:
صالح دروند
اینجا قدم قدم ، همه پیچیده بوی تو
بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو
شنهای شعله ور شده را لمس می کنند
انگشت های القمه در جستجوی تو
اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان
کفار قبل از این که بیایند سوی تو !
تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان
خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو
من دارم آب می شوم از شرم ؛ آن زمان ـ
حتی نبوده آب برای وضوی تو
جز آسمان برای تو جایی نمانده بود
آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو ...
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: